برکه اي در همين نزديکي ست با نيلوفري در آن در انتظار ديدار ساحل آه چه انتظاري عبث هرگز نشود اين ديدار تا زماني که اشک برگهايش در برکه جاريست نرسد به ساحل
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
پیروان ولایت
و آدرس
asrzohor.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
در یکی از سایتها دیدم که موج وبلاگی درست شده که دوست شهیدت کیه؟؟؟
حالا بنده میتونم این پیشنهاد را بدهم که میتونید از شهدای شهرتون و شهر های دیگه
بهره ببرید با یک برنامه ریزی ردیف با دوستان بروید خانه پدر مادر شهدا و از اخلاق رفتار منش
و دیگر خصو صیات شهیدشون استفاده لازم را ببریم و سر لوحه زندگیمون کنیم . . . . . . .
آخرت من بسه
اینهارفتندتامابمانیم...خواستم یادآوری كنم كه یادت نرودزنده بودنت رامدیونی به این جوانی كه تمام آرزوهایش رابرای من وتوزیرپاگذاشت!!!!
اگر مقدار این اوهام رو کم میکردیم و به اصل زندگی ،، یعنی اموری که توی زندگی ما اثراتش بشدت مشهود است (مثلا عبادات و بالخصوص نماز درست خواندن)(دین داری بجای دین دانی)میپرداختیم . چقدر زندگی بهتر میشد و رو به پیشرفت میرفتیم.
وقتی تو خیابون چشمم به چشم یه دختر افتاد
سرم رو برگردوندم، وقتی از کنارم گذشت ،
بهم گفت : اُمل !!
وقتی سر به زیر با ناموس مردم حرف زدم ،
بهم گفتن : اُمل !!
وقتی تو تاکسی سوار شدم دیدم یه نامحرم کنارم نشسته ،
خودم رو جمع کردم ،
بهم گفت : اُمل !!
وقتی موقع اذان رفتم مسجد ،
بهم گفتن : اُمل !!
وقتی با عشوه و ناز با نا محرم حرف نزدم ،
بهم گفتن : اُمل !!
وقتی زنگ گوشیم سرود یا علی بود که با بچه ها ی حسینیه کار میکردم
بهم گفتن : اُمل !!
مشاهده مطلب در ادامه ...

۹- خداوند از تو نخواهد پرسید چرا این قدر طول کشید تا به جســـت و جوی
در دانشگاه به قل خودش روشنفکر بود. یک روز فهمید که من بسیجی هستم. جلوی جمع برگشت گفت: شنیده ام توهم چماق بدستی؟ گفتم بله چماق بدستم. زمان دفاع مقدس که امثال تو سوراخ موش اجاره می کردند چماقمان را برداشتیم و به شکل اسلحه در آوردیم و برای شماها سینه سپر کردیم. بعد از دفاع که شما ها دنبالعشق و حالتان بودید چماقمان را دست گرفتیم و شکل کلنگ در آوردیم و شروع به آبادانی کشور و ساختن سد ها و جاده ها و نیروگاه ها کردیم. وقتی زلزله بم و سیل گلستان و زلزله آذربایجان و … آمد و شماها در خانه های خود لم می دادید و فریاد انسان دوستی سر میدادید چماق هایمان را برداشتیم و به شکل برانکارد در آوردیم و رفتیم تا مردم را از زیر آوار و گل و لای در بیاوریم. زمانی که شما به فکر کوی دانشگاه و عشق بازیهایتان بودید چماق های مان را برداشتیم و به شکل بیل در آوردیم و رفتیم اردو های جهادی تا به محرومان کشور کمک کنیم. زمانی که شما ها دنبال ناموس مردم بودید و عده ای بی غیرت مثل خودتان دنبال ناموستان بودند چماق هایمن را برداشتیم تا از ناموس شما ها دفاع کنیم
.
اما شما ها چه کردید؟ مگر نمیگویید روشنفکر هستید؟ مگر نمیگوید گفتگوی تمدن ها؟ پس چرا چماقتان را برداشتید و مثل شعبان بی مخ ها کشور را به آشوب کشیدید؟ شیشه هارا شکستید، ماشین ها را آتش زدید، خیابان ها را بستید، از بیگانه دفاع کردید، به کشور خیانت کردید، به اقتصاد ضربه زدید، اوتوها و لباسشویی ها را در ساعت 8 شب روشن کردید تا برق بیمارستان ها قطع شود و …. پس کو آن همه شعار های قشنگتان؟ پس کو روشنفکریتان؟ بله من چماق بدستم و به این چماق بدستی افتخار می کنم اما تو چی؟
یادش بخیر اون زمان ها امر به معروف و نهی از منکر حال و هوای دیگری داشت...
مردم احساس تکلیف می کردند...
رواج بی حیایی و بی غیرتی براشون مهم بود به اون عکس العمل نشون می دادند...
اما امروز تنها چیزی که اهمیت نداره بی غیرتی و بی حیایی است...
محرم آمد و دلها غمین شد
غم و عشق وبلا با هم عجین شد
“حسین” آماده، بهر جانفشانی است
دوباره فاطمه قلبش حزین شد . . .
“فرا رسیدن ایام عزاداری سید الشهدا بر شما
و تمام شیعیان و دلسوختگان و عاشقان “امام حســـین علیه السلام” تسلیت باد.”
این ماه رمضان هم گذشت و عده ای بندگی کردندو عده ای شرمندگی…
بلای بزرگی شده این آخرالزمان!
کار به جایی رسیده که اگر روزه باشی مورد تمسخر برخی دیگر قرار می گیری.
یا اگر بگویی روزه ام،لبخندی معنی دار میزنند و با یک چشمک می گویند:
مثلا دیگه…مگه نه؟؟؟!!!
عده ای راست راست در خیابان و مکان های عمومی راه می روند و
روزه خواری می کنند.کسی نیست بگوید لا اقل در خفا شکمتان را
سیر کنید نه بطور علنی و در ملاء عام!!!
اللهم انی اسئلک الامان من بلاء آخرالزمان
چه می کشد امام زمان(عج) از دست ما…
چقدر بخاطر اعمال ما غصه دار است…الله اکبر!!!
ولی در این میان عده ای بودند که با تمام سختی ها و فشارها
و گرمای طاقت فرسای تابستان ، یک روز هم روزه شان را فراموش نکردند.
و همین ها در روز عید فطر با شوق و اشتیاق به نماز عید فطر می روند.
زیرا که پس از یک ماه کمتر گناه کردن ، احساس سبکی می کنند.
احساس پرواز…
و با نوایی بلند و ملکوتی ذکر قنوت نماز عید را با هم زمزمه می کنند:
اللهم اهل الکبریاء و العظمه…
نماز عید فطر
کاش در این رمضان خداوند نظر لطفی بر چهره های گنه آلود ما کرده باشد…
کاش زمانی که دست ها را بالا می بردیم و می گفتیم:
سبحانک یا لا اله الا انت الغوث الغوث خلصنا من النار یارب
خداوند چشم لطفی سوی ما کرده باشد…
کاش زمانی که در شبهای قدر اشک می ریختیم و نوای العفو را سر می دادیم،
صدایمان را شنیده باشد.
و انشاءالله که چنین شده است!!!
با تمام این حرف ها،رمضان تمام شد…
خداحافظ ماه رحمت!
خداحافظ شب های قدر!
خداحافظ اشک های سحرگاه!
خداحافظ رمضان!
و سلام عید بزرگ فطر و سلام پاکی!!!!!!
***
خواهشاً امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید(نکنیم)
یک نفر هم یک نفر است…

چشمت به نامحرم می افتد ؛ اگر خوشت نیاید که مریضی !!!
اما اگر خوشت آمد فورا چشمت را ببند و سرت را پایین بینداز و بگو :
یا خَیرَ حَبیب وَ مَحبوب ...
یعنی : خدایا من تو را میخواهم ، اینها چیه ؟ اینها دوست داشتنی نیستند …
فقط بهش فکر کنید که الان اونا در چه حالی هستن؟؟؟
تاحالا شده از خدا بخاطر این نعمت بزرگ سلامتی تشکر کنی ؟ چه جوری؟ همین، فقط گفتی خدایا متشکرم؟
نه این کافی نی!
همه میدونیم که یکی از بهترین تشکرات تشکر مالیه! قاعدتا به خدا که نمیشه
پول داد !!!!!!!!
به نظر من به آنهایی که از این نعمت برخوردار نیستند کمک کنیم که هم خدا راضی باشه هم خلق خدا!
یکی از بیماری ها بیماری سرطانه! و دردناک تر از اون این بیماری برای کودکانه !
یه سازمانی هست به نام محک شاید نامش رو شنیده باشید یه توضیح مختصر از اون:
مؤسسه خیریه حمایت از کودکان مبتلا به سرطان با نام اختصاری “ محک ” از سال 1370 و با انگیزه والای کمک به همنوع فعالیت همه جـانبه خود را جهت حمایت از کودکان مبتلا بـه سرطان زیر 14 سال و خانوادههای آنـان آغاز کزده است.
به نظر من حداقل یه سری به سایتشون بزنید و طرح قلک شون رو هم مطالعه کنید شاید این تشکری باشد به پاس این نعمت سلامتی که ماداریم.
www.mahak-charity.org
چگونه قلب من یک منتظر کامل میشود؟
همانطور که شما عزیزان میدانید مهمترین بعد انتظار، بعد قلبی آن است .یعنی بیش ازهرچیز باید جان ما وقلب ما منتظر باشد.انتظار قلبی هم شدت وضعف دارد و در سه مرحله به کمال خود میرسد.
اول: ظهور و فرج حضرت بقیةالله اروحنا فداه را باور کنیم به این معنا که آن حتمی بوده و به یقین تحقق خواهد یافت. که البته چنینباوری بنا بر گفتههای خداوند و اولیای معصوم او لازم الاعتقاد بوده و منکر آن کافر است.
دوم: آنکه ظهور را محدود به وقت خاصی نکنیم که در نتیجه قبل از فرا رسیدن آن هنگام مایوس باشیم و این نیز واجب است ولیکن نبود این اعتقاد موجب فسق است نه کفر. زیرا گرفتار یأسی وناامیدی شده ایم وناامیدی حرام است. روایاتی که کسانی را برای ظهور امام وقت تعیین میکنند دروغگو شمرده است دلیل خوبی برای این مورداست.
سوم: آنکه حالت انتظار لحظه به لحظه در قلب ما موج بزند که در احادیث آمده است: «انتظر الفرج صباحا و مساء» صبح و شاممنتظر ظهور امام زمان باشید؛ و هم چنین در حدیث زیبایی که فرمود «یاتی بغتة کالشهاب الثاقب» او ناگهانی چون شهاب ظاهر خواهد شد؛و این مقتضای کمال ایمان و عدم آن، نقض ایمان است که به مقتضای این درجه، مومن باید مانند کسی باشد که خبر آمدن مسافر را به او دادهاند و مسافر در راه است و هر لحظه ممکن است برسد. چگونه قلب من یک منتظر کامل میشود؟
همانطور که شما عزیزان میدانید مهمترین بعد انتظار، بعد قلبی آن است .یعنی بیش ازهرچیز باید جان ما وقلب ما منتظر باشد.انتظار قلبی هم شدت وضعف دارد و در سه مرحله به کمال خود میرسد.
اول: ظهور و فرج حضرت بقیةالله اروحنا فداه را باور کنیم به این معنا که آن حتمی بوده و به یقین تحقق خواهد یافت. که البته چنینباوری بنا بر گفتههای خداوند و اولیای معصوم او لازم الاعتقاد بوده و منکر آن کافر است.
دوم: آنکه ظهور را محدود به وقت خاصی نکنیم که در نتیجه قبل از فرا رسیدن آن هنگام مایوس باشیم و این نیز واجب است ولیکن نبود این اعتقاد موجب فسق است نه کفر. زیرا گرفتار یأسی وناامیدی شده ایم وناامیدی حرام است. روایاتی که کسانی را برای ظهور امام وقت تعیین میکنند دروغگو شمرده است دلیل خوبی برای این مورداست.
سوم: آنکه حالت انتظار لحظه به لحظه در قلب ما موج بزند که در احادیث آمده است: «انتظر الفرج صباحا و مساء» صبح و شاممنتظر ظهور امام زمان باشید؛ و هم چنین در حدیث زیبایی که فرمود «یاتی بغتة کالشهاب الثاقب» او ناگهانی چون شهاب ظاهر خواهد شد؛و این مقتضای کمال ایمان و عدم آن، نقض ایمان است که به مقتضای این درجه، مومن باید مانند کسی باشد که خبر آمدن مسافر را به او دادهاند و مسافر در راه است و هر لحظه ممکن است برسد.

ما دو نوع ملاقات داریم كه یكی از آنها صحیح ومعتبر است واشكالی بر آن وارد نیست ویك نوع دیگر است كه غیر صحیح است كه ما هر دو آن را شرح میدهیم تا مطلب روشن شود.
1 . ملاقات با اراده امام زمان وبا صلاحدید امام زمان علیه السلام است وشخص ملاقات كننده خود اراده ای در ملاقات ندارد به این معنا كه زمان مكان مدت وتعداد دفعات ملاقات به دست امام زمان است نه شخص ملاقات كننده در این نوع از ملاقاتها ودیدارها شخص نمیتواند با اراده خود ملاقات را تكرار كند یا مثلا بگوید من فلان روز با حضرت دیدار خواهم كرد این نوع ملاقات صحیح است ومعتبر وبرای بسیاری از بزرگان وعرفا وعلما اتفاق افتاده است وداستان آنها را علمای بزرگی همچون علامه مجلسی در بحار الانوار و میرزای نوری در نجم الثاقب وشیخ صدوق در كمال الدین و.. نقل كرده اند.البته این نكته قابل توجه است در مورد ملاقاتهایی که برای برخی از بزرگان اتفاق افتاده معمولا از اظهار آن خود داری می کنند و یا مامور به كتمان می باشند وبرای هر كسی هم بیان نمیكنند
آن كه را اسرار حق آموختند مهر كردند ودهانش دوختند.
چه بسا افرادی از شیعیان ادعاکنند که مرا مشاهده نموده اند، آگاه باشید هر کس قبل از خروج سفیان و صیحه آسمانی، چنین ادعایی کند درغگو وافترا زننده است... این عبارت تند حضرت اولا : به خاطر این است که جلوی شیادان وحقه بازان و دروغگویان كه قصد سوء استفاده از عقاید و احساسات مردم دارند گرفته شود تا هر كسی نتواند ادعای ارتباط كند و مردم را فریب دهد و دیگر اینكه بعد از اتمام غیبت صغری و با شروع غیبت كبری راه ارتباط مستقیم با حضرت طبق مصالح غیبت مسدود شد چرا كه فلسفه غیبت خفاء وعدم دسترسی است واگر قرار باشد هر كس بتواند با حضرت ارتباط داشته باشد و ارتباط را به اطلاع همه برساند خلاف مصلحت وفلسفه غیبت عمل شده است . و ثانیا: حضرت با این فرمایش خود یک قاعده کلی را برای شیعیان بیان می کند و آن این که اصل اولی در ادعای ملاقات کذب و دروغ است مگر این که خلاف آن ثابت شود همانند اصل طهارت و اصل حلیت که اصل اولیه در تمام اشیاء پاکی و حلیت است مگر آن که نجاست و حرمت آن ثابت شود.
بیایید لحظه ای تعارف و رودربایستی را با خودمان کنار بگذاریم و حساب کتاب کنیم؟ ببنیم به چه کسانی بدهکاریم؟ همه ما به شهدا بدهکاریم. بدهی کمی هم نیست.آنها چه کرده اند و ما چه؟ درست که نگاه کنیم می بینیم آنها جان دادند تا ما جان بگیریم. جان سپردند که ما دل و جان به دین بسپاریم.
درست که بنگریم می بینیم جان ودین و مال و فرزند خود را به آنها بدهکاریم. چرا که اگر از خود گذشتگی آنها نبود، اگر آنها از جان و مال و فرزندان خود چشم نمی پوشیدند، وضعیت ما معلوم نبود. اگر آنها برای حفظ دین جان خود را سپر بلای ما نمی کردند، معلوم نبود ما الان چه دین و آیینی داشتیم! اگر آنها در مقابل دشمنان ایستادگی نمی کردند معلوم نبود که تا الان چند کفن پوسانده بودیم. اینکه در کمال صحت و سلامت سرمان را بالا گرفته و بی هیچ ترس و واهمه ای زندگی می کنیم، مدیون شهداییم. اگر آنها دل از جان و فرزند خود نمی کندند، معلوم نبود ما الان طوق اسارت کدام مستکبر را برگردن خود می دیدیم.
آری همه ما به شهدا بدهکاریم. بیایید بنشینیم و قدری حساب و کتاب کنیم شاید توانستیم بخشی از بدهی مان را به آنها بپردازیم تا کمتر شرمنده آنها باشیم.
آنان جانشان را برای حفظ دین وجان ما دادند ما باید چه کنیم؟ آنها برای همیشه دست از جان شسته و همه تعلقات دنیایی شان را ، از پدر و مادر گرفته تا زن و فرزند خویش، تنها گذاشته و پَر کشیدند، ما باید چه کنیم؟ چه کاری انجام دهیم تا این فداکاری بزرگ آنان را جبران کند یا لااقل پرکاهی در مقابل کوهِ گذشت آنها عرضه کنیم؟
به نظر می رسد در مقابل گذشت همیشگی آنان از جان خود و دل کندن ابدی آنان از زن و فرزند و تعلقات و تمتعات دنیایی، باید کاری همیشگی و ابدی انجام داد. باید کاری کرد که تا ابد نام و یاد و خاطره آنها زنده باشد. باید کاری کرد که آنها تا ابد از بهره های معنوی این جهان استفاده کنند.
اما آن کار ماندگار و همیشگی چیست؟
وقف برای شهدا پرداخت تقسیطی بدهی است. با این کار می شود از فیوضات معنوی و همیشگی وقف بخشی از بدهی خود را به شهدا ادا نمود.
وقف برای شهدا، همان کار همیشگی است که اثرش تا ابد می ماند. می توان با وقف برای هرشهید در سرتاسر جهان جلوه گاهی از شهیدان برپا نمود تا عطر و رایحه دل انگیز شهید و شهادت که نوید بخش آزادگی و آزادمردی است شامه جهانیان را پُر نماید.
موقوفه ای که برای شهید و به یاد شهدا بنا می گردد، می تواند محل ارتباط با آنان و زنده نگه داشتن یاد و خاطره آن عرشیان باشد که زنده نگه داشتن یاد آنها یکی از بهترین شیوه های تکریم و بزرگداشت شهدا است. تا جایی که امام خامنه ای فرمودند: زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
حسابش را بکنید، اگر بتوانیم برای هر شهید و به یاد هرشهید موقوفه ای بنا کنیم، چه تاثیر شگفتی بر جای خواهد گذاشت. اگر در هر کوچه و خیابان که مزین به نام شهیدی است موقوفه ای نیز برای او و به یاد او باشد، می توان ضمن زنده نگه داشتن یادش، محلی برای درآمد معنوی او درست نمود و تا ابد همگان را سر سفره شهدا مهمان نمود. می شود با ساخت و وقف مسجد، حسینیه، حوزه علمیه، مدرسه،درمانگاه و... به یاد و برای شهدا همه را دوباره نمک گیر شهدا نمود.
ایجاد وقف برای شهدا یک کار کوچک اما ماندگار برای شهداست. با این کار می شود برای آنان خانه ای به وسعت زمان ساخت تا آیندگان نیز بدانند که زندگی خود را مدیون شهدا هستند و اکنون نیز با بهره گیری از موقوفه شهدا به نحوی دیگر مدیون آنان هستند.
وقف برای شهدا ضمن اینکه یاد و خاطره آنها را زنده نگه می دارد، پیام ایستادگی این ملت را به همگان مخصوصا دشمنان دین و نظام می رساند که ما تا ابد با شهدا زنده ایم و نمی گذاریم پرچمی که آنها برافراشته اند زمین بماند. آنان با جان جهاد نمودند ما با مالمان جهاد را ادامه خواهیم داد. تا ارتباطمان با آنها روزبه روز محکمتر و همیشگی شود.
آنان ایثار کردند و از جان گذشتند، ما نیز ایثار کنیم و از بخشی از مال بگذریم.
زیستن و بودن در زمان سیدالشهدا علیه السلام آرزوی هر عاشق دلباخته ای است،تا پروانه وار گرد وجودش بگردد. چه می توان کرد! زمان، بین ما و مولایمان فاصله انداخته و چشم را از دیدن جمال ملکوتی اش محروم ساخته است. اما مهمتر از زیستن در زمان آن حضرت، زندگی در مسیر رضایت آن سلطان عشق است.
بیایید لحظه ای به عقب برگردیم و خود را در زمان مولایمان تصور کنیم. قاصدی خبر می آورد که مولا می خواهدزمین یا خانه و یا یکی از املاکش را اجاره دهد. چه می کنیم؟ قطعا می شتابیم. چرا که مستاجر مولا بودن افتخاری است که سرودست شکستن برای رسیدن بدان می ارزد. خانه و زمین متعلق به مولا، مال و ملک طیب و طاهر و پربرکتی است که نمونه اش را نمی توانی پیدا کنی. اگر در صف متقاضیان درآمدی، با تمام وجود دلت میخواهد حتی چندین برابر ارزش اجاره را هم بپردازیتا مستاجر آن حضرت باشی. تو که واله و شیدای حسینی و دنبال بهانه برای فدا نمودن جان و مال و فرزندانت بوده ای، چرا چنین نکنی! ملک را که اجاره کردی در پوست خود نمی گنجی، سندش را در دست می گیری و مستاجر مولا شدنت را با افتخار همه جا جار میزنی. در داخل خانه به چشم قداست به آن می نگری و سراپا چشم می شوی که از خانه مولایت تا آن موقع که در اختیار توست به خوبی مراقبت کنی تا آسیبی بدان وارد نیاید. و اگر مولا تو را لایق بداند که متولی و وکیل اموالش شوی،چنان شور و شعفی به تو دست می دهد که در سعادت، نظیر می طلبی. هنگام اجاره دادن ملک متعلق به مولا از هرجهت مراقبی تا اولا آن را به کسی اجاره بدهی که لیاقت داشته باشد. ثانیا در اجاره دادن و مبلغ اجاره، نمی گذاری روابط بستگان و آشنایان یا ترس و خجالت از دیگران بر ارادتت به مولا غلبه کند و منفعت آنها را بر مولا ترجیح نمی دهی. ثالثا اگر مستاجری در پرداخت اجاره و یا حفظ مال کوتاهی کند بی هیچ درنگ و ملاحظه ای با او برخورد میکنی تا حق مولایت پایمال نشود.
حال در همان زمان اگر کسی پیدا شود و بخواهد اجاره را کمتر بپردازد و یا در پرداخت اجاره بها کوتاهی کند یا از خانه ای که اجاره کرده خوب مراقبت نکند، با چه دیدی به او می نگریم؟ آیا او را مورد شماتت قرار نمی دهیم؟ اگر کسی که وکیل و متولی از سوی مولاست چه عمدا و چه سهوا در وظیفه خویش کوتاهی کند و یا نتواند حق مولایش را بر دیگران مقدم دارد و در نتیجه به منفعت آنان بیشتر بها بدهد، با چه دیدی به او می نگریم؟ آیا این شخص در مقایسه با شمر،یزید و عمرسعد و... تفاوتی دارد؟!آیا نمیتوانیم بگوییم کسی که به مال و دارایی آقا رحم نمی کند به جانش نیز رحم نخواهد کرد؟!
به زمان کنونی برگردیم.
مگر نه این است که ما شیعیان اعتقاد داریم که حیات و ممات اهل بیت علیهم السلام یکی است ؟ مگر نه این است که آن بزرگواران به ما و اعمال ما احاطه دارند و به تعبیر قرآن کریم اعمال ما را می بینند؟ مگر نه این است که در زیارتنامه هایشان شهادت می دهیم که آنها ما را می بینند و کلام ما را می شنوند و سلام ما را پاسخ می دهند؟ مگر نه این است که آنها همیشه حاضرند هرچند که ظاهر نباشند؟ مگر نه این است که قسمت عمده ای از موقوفات برای اهل بیت و مخصوصا سیدالشهدا علیه السلام است؟ و مگر نه اینست که مالی که برای آنان وقف شده باشد همانند همان ملکی است که در زمان حیاتشان به آنها تعلق داشت؟ و در یک کلام:موقوفات آنها همانند ملکشان در زمان حیات است.
پس چرا؟
چرا بعضی وقتی می خواهند موقوفه ای را اجاره کنند به هر دری می زنند و به هر کسی متوسل می شوند تا اجاره کمتری پرداخت کنند؟
چرا برخی موقوفه را مال بی صاحب می پندارند و ارزشی برای آن قائل نیستند؟
چرا بعضی از خانه و کاشانه خود بیش از موقوفه مراقبت می کنند و ناخواسته خود را بر صاحب موقوفه که اهل بیت علیهم السلام هستند، مقدم می دارند؟
چرا برخی از وکلا و متولیان در اجاره دادن موقوفه، به اندازه ای که برای دارایی خود حساسیت نشان می دهند برای موقوفه دل نمی سوزانند؟
چرا برخی برای احقاق حقوق موقوفه، آنگونه که شایسته است تلاش نمی کنند و حتی گاهی کوتاهی می کنند؟
وچرا...؟
از این دست چراها زیاد است و مجال برای پرداختن بدان کم.
پس مهم اینکه:کوتاهی در امور موقوفات اهل بیت علیهم السلام،کوتاهی در حق آنهاست. از این رو همه در مقابل موقوفات مسئولیم و باید در نحوه استفاده،هزینه، اجاره و احقاق تمامی حقوق مربوط به آن، اهل بیت عصمت و طهارت را برخود و بر دیگران مقدم کنیم، مقدم داریم تا شرمنده آنها نباشیم.انشاءالله.
فقر و بيماري دردناك ترين چيز نيست،
بلكه از همه بدتر بي رحمي مردم نسبت به يكديگر است.
((رومن رولان))
به خدا بعضی وقت ها به جای گیر دادن (ثواب و ناثواب)
به خیلی چیزهای مربوط و غیر مربوط
باید تلنگوری هم به رفتار خودمون بزنیم
کلاهتونو قاضی کنین
چقدر ما آدما ریا کار شدیم ....
یک داستان بسیار بسیار زیبا از سرگذشت یک پسر بچه و درخت سیب.

در این محصول، به مرور توصیههای مطرحشده در دیدار اخیر داشجویان با مقام معظم رهبری كه روز شانزدهم مردادماه سال جاری برگزار شد، پرداخته شده است.
برای مشاهده تصویر با کیفیت اصلی اینجا کلیک کنید .
امام خامنه ای:
![]() |
|
||||||||
![]() |
|||||||||
![]() |
|
||||||||
![]() |
|
|||||||||||||||||||||
تاریخچه تشكیل بسیج |
بسیج یك حركت اجتماعی است كه در هر جامعه ای با توجه به فرهنگ آن جامعه و به اشكال مختلفی در اثر شرایط خاص بوجود می آید . حتی در دوران صدر اسلام نیز به هنگام حمله كفار و منافقین علیه مسلمانان زمانی كه فرمان تشكیل نیروی مبارز علیه آنها داده می شود مسلمانان داوطلبانه در مساجد گردهم می آمدند تا توان خود را از نظر نیروی انسانی و تجهیزات نظامی برای مقابله با دشمنان اسلام بسیج كنند . دوستان عزیز برای دیدن ادامه بخشهای زیر به صفحه یعد مراجعه کنید: تعریف بسیج هدف از تشكیل بسیج
ا
همیت و ضرورت تشكیل بسیج
ا
همیت و ضرورت تشكیل بسیج در جمهوری اسلامی ایران
|
مادر مهربان
ساعت 3 شب بود كه صداي تلفن , پسري را از خواب بيدار كرد. پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانيت گفت: چرا اين وقت شب مرا از خواب بيدار كردي؟
مادر گفت:25 سال قبل در همين موقع شب تو مرا از خواب بيدار كردي؟ فقط خواستم بگويم تولدت مبارك. پسر از اينكه دل مادرش را شكسته بود تا صبح خوابش نبرد , صبح سراغ مادرش رفت . وقتي داخل خانه شد مادرش را پشت ميز تلفن با شمع نيمه سوخته يافت... ولي مادر ديگر در اين دنيا نبود .

آیه قرآن كه به صراحت، این روز را روز اكمال دین و خشنودىپروردگار از این واقعه و این تعیین وصى دانسته، رمزدیگرى ازعید بودن غدیرخم است. فرخندگى این روز و عظمت این مراسم و عیدبودن غدیر، در آن روز و لحظه برهمگان روشن بود. این نكته راحتى «طارق بن شهاب» مسیحى كه در مجلس عمربن خطاب حضور داشت،فهمیده بود كه گفت: اگر این آیه(الیوم اكملت لكمدینكم...)(مائده / 3) در میان ما نازل شده بود، روز نزول آیهرا عید مىگرفتیم. هیچ یك از حاضران نیز حرف او را رد نكردند. خود عمر نیز سخنى گفت كه به نوعى پذیرش حرف او بود.
در اتوبوس داشتم میرفتم یک مرتبه دیدم خورشید دارد غروب میکند. یادم آمد نماز نخواندم به
بابا یم گفتم: نماز نخواندم، گفت: خوب باید بخوانی، اما حالا که اینجا توی جاده است و بیابان،
گفت:
برویم به راننده بگوییم نگهدار. پدر گفت: راننده كه بخاطر یک دختربچه نگه نمیدارد، گفتم:
التماسش میکنیم. گفت: نگه نمیدارد. گفتم: تو به او بگو.
گفتم كه نگه نمیدارد، بنشین. حالا بعداً قضا میکنی. دختر دید خورشید غروب نکرده است و
گفت بابا خواهش میکنم، پدر عصبانی شد، اما دختر گفت: پدر، امروز اجازه بده من تصمیم بگیرم.
میگفت ساکی داشتیم، زیپ ساک را باز کرد، یک شیشه آب درآورد. زیرِ صندلی اتوبوس هم
یک سطل بود، آن سطل را هم آورد بیرون. دستِ کوچولو، شیشه کوچولو، سطل کوچولو...
شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت. قرآن یک آیه دارد میگوید: کسانی که برای خدا حرکت
کنند مهرش را در دلها میگذاریم به شرطی که اخلاص داشته باشد، نخواسته باشد خودنمایی
کند، شیرینکاری کند، واقعا دلش برای نماز بسوزد، پُز نمیخواهد بدهد. «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا»
مریم/96 یعنی کسی که ایمان دارد، «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» کارهایش هم صالح است، کسی که
ایمان دارد، کارش هم شایسته است، «سَیَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَانُ وُدًّا»، «وُدّ» یعنی مودت، مودتش را
در دلها میگذاریم.
شاگرد شوفر نگاه کرد و دید كه دختربچه وسط اتوبوس نشسته و دارد وضو میگیرد، پرسید:
دختر چه میکنی؟ گفت: آقا من وضو میگیرم، ولی سعی میکنم آب به كف اتوبوس نچکد.
بعدش هم میخواهم روی صندلی، نشسته نماز بخوانم. شاگرد شوفر یک كمی نگاهش کرد و
چیزی به او نگفت. به راننده گفت: عباس آقا، ببین این دختر بچه دارد وضو میگیرد ...
راننده هم همینطور که جاده را میدید، در آینه هم دختر را میدید. مدام جاده را میدید، آینه را
میدید، جاده را میدید، آینه را میدید. مهر دختر در دل راننده هم نشست. راننده گفت: دختر
عزیزم، میخواهی نماز بخوانی؟ صبر كن، من میایستم. ماشین را کشید کنار جاده و گفت:
نمازت را بخوان دخترم، آفرین.
چه شوفرهای خوبی داریم، البته شوفر بد هم داریم که هرچه میگویی: وایسا، گوش نمیدهد. او
برای یک سیخ کباب میایستد، اما برای نماز جامعه نمیایستد. در هر قشری همه رقم آدمی
هست.
دختر میگفت: وقتی اتوبوس ایستاد، من پیاده شدم و شروع کردم به نماز خواندن. یک مرتبه
اتوبوسیها نگاهش کردند. یكی گفت: من هم نخواندم، دیگری گفت: من هم نخواندم.شخص
دیگری هم گفت: ببینید چه دختر باهمتی است، چه غیرتی، چه همتی، چه ارادهای، چه صلابتی،
آفرین، همین دختر روز قیامت، حجت است. خواهند گفت: این دختر اراده کرد، ماشین
ایستاد. یکی یکی آنهایی هم که نماز نخوانده بودند، ایستادند به نماز. دختر میگفت: یک مرتبه
دیدم پشت سرم یک عده دارند نماز میخوانند. میگفت: شیرینترین نماز من این بود که دیدم،
لازم نیست امام فقط امام خمینی باشد. منِ، بچه یازده ساله هم میتوانم در فضای خودم امام باشم.
نامه یک دختر 11 ساله به انجمن امر به معروف و نهی از منکر.
از کتاب نصاح:هرکس پس از نماز صبح 100 مرتبه بگوید: لا اله الا الله الملک الحق المبین خداوند سه پاداش به وی عطا نماید:مشکلات دنیا و آخرتش را آسان کند،شر شیطان را از او دفع نماید و ایمانش در برابر سیل گناه محافظت کند.
سلام
امروز یه داستانی خوندم که خیلی منو متأثر کرد
واستون گذاشتم تا شما هم خونید و در موردش نظر بدین
مرد در حال تمیز کردن اتومبیل تازه خود بود که متوجه شد پسر 7 ساله تش تکه سنگی برداشته و بر روی ماشین
خط می اندازه.
مرد با عصانیت دست کودک را گرفت و چندین مرته ضربات محکمی بر دست کودک زد بدون اینکه متوجه آچاری که
دردستش بود بشه.
ه علت شدت ضربه ها دست کودک بدجوری صدمه دید و اونو به بیمارستان بردند.
وقتی کودک پدر خود را دید با چشمانی آکنده از درد از او پرسید:پدر انگشتان من کی دوباره خوب میشه؟
مرد که بسیار عاجز و ناتوان بود و نمی توانست حرفی بزنه از یمارستان خارج شد،ه سمت ماشین خود بازگشت
و شروع کرد به لگد مال کردن ماشین.
ناگهان چشمانش به خراشیدگی که کودک ایجاد کرده بود خورد که نوشته بود:
((دوستت دارم پدر!!!)) روز بعد مرد خودکشی کرد.
امام علی (ع): در هنگام خشم،تصمیم نگیرید،تدبیر نکنید،تنبیه مکنید
برخورداري اين نرم افزاري از امکان ياداشت برداري و چاپ متن ، موجب سهولت در بهره برداري محققين و فقه پژوهان گرامي از دروس مزبور خواهد شد.
دریافت فایل برنامه (3.94 مگابایت ) (1731بار دانلود شده ) |
http://www.rasekhoon.net/software/download-5838.aspx |
آیت الله العظمی محمد بهجت فومنی در اواخر سال 1334 ه.ق. در خانواده ای دیندار و تقوا پیشه، در شهر مذهبی فومن واقع دراستان گیلان، چشم به جهان گشود. هنوز 16 ماه از عمرش نگذشته بود كه مادرش را از دست داد و از اوان كودكی طعم تلخ یتیمی را چشید.
درباره نام آیت الله بهجت خاطره ای شیرین از یكی از نزدیكان آقا نقل شده است كه ذكر آن در اینجا جالب مینماید، و آن اینكه:
پدر آیت الله بهجت در سن 16-17 سالگی بر اثر بیماری وبا در بستر بیماری می افتد و حالش بد می شود به گونه ای كه امید زنده ماندن او از بین می رود وی می گفت: در آن حال ناگهان صدایی شنیدم كه گفت:« با ایشان كاری نداشته باشید، زیرا ایشان پدر محمد تقی است. »
تا اینكه با آن حالت خوابش می برد و مادرش كه در بالین او نشسته بود گمان می كند وی از دنیا رفته، اما بعد از مدتی پدر آقای بهجت از خواب بیدار می شود و حالش رو به بهبودی می رود و بالاخره كاملاً شفا می یابد.
چند سال پس از این ماجرا تصمیم به ازدواج می گیرد و سخنی را كه در حال بیماری به او گفته شده بود كاملاً از یاد می برد.
بعد از ازدواج نام اولین فرزند خود را به نام پدرش مهدی می گذارد، فرزند دومی دختر بوده، وقتی فرزند سومین را خدا به او می دهد، اسمش را « محمد حسین» می گذارد، و هنگامی كه خداوند چهارمین فرزند را به او عنایت می كند به یاد آن سخن كه در دوران بیماری اش شنیده بود می افتد، و وی را « محمد تقی » نام می نهد، ولی وی در كودكی در حوض آب می افتد و از دنیا می رود، تا اینكه سرانجام پنجمین فرزند را دوباره « محمد تقی » نام می گذارد، و بدینسان نام آیت الله بهجت مشخص می گردد.
كربلایی محمود بهجت، پدر آیت الله بهجت از مردان مورد اعتماد شهر فومن بود و در ضمن اشتغال به كسب و كار، به رتق و فتق امور مردم می پرداخت و اسناد مهم و قباله ها به گواهی ایشان می رسید. وی اهل ادب و از ذوق سرشاری برخوردار بوده و مشتاقانه در مراثی اهل بیت علیهم السلام به ویژه حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام شعر می سرود، مرثیه های جانگدازی كه اكنون پس از نیم قرن هنوز زبانزد مداحان آن سامان است.
باری آیت الله بهجت در كودكی تحت تربیت پدری چنین كه دلسوخته اهل بیت علیهم السلام به ویژه سید الشهداء علیه السلام بود، و نیز با شركت در مجالس حسینی و بهره مندی از انوار آن بار آمد. از همان كودكی از بازیهای كودكانه پرهیز می كرد و آثار نبوغ و انوار ایمان در چهره اش نمایان بود، و عشق فوق العاده به كسب علم و دانش در رفتارش جلوه گر.
به عراقیها گفتم: الدخیل الخمینی
اسرای عراقی تا به اسارت درمیآمدند، خیلی سریع این جمله را تكرار میكردند: «الدّخیل الخمینی و الموت لصدام. الدّخیل الخمینی و الموت لصدام.» كه ناخودآگاه ورد زبان ما هم شده بود. وقتی هیکل آن كماندو را دیدم که با غضب نگاهم میکرد، نزدیك بود كه قبض روح شوم. با خود گفتم، بهتر است اعلام اسارت کنم. ناخواسته و تند تند گفتم: «الدخیل الخمینی و الموت لصدام.»

منبع : امتداد
اولین روز موتورسواری من در جبهه!
وقتی بهعنوان رزمنده به جبهه های نبرد رسیدم، دنبال فرصتی بودم كه خودم را بهعنوان پیک فرمانده گردان یا فرمانده لشکر جا بزنم؛ چون پیک های مزبور، جملگی موتورسوار بودند، آن هم موتور پرشی مامان و قرمز رنگ. اما هر کاری می کردم، نمی شد که نمی شد. تصمیم گرفتم وقتی شهید شدم و وارد بهشت شدم...


منبع : برگرفته از مجموعه کتب ترکش ولگرد
حالا یک از قسمت طنز رو براتون میزارم
اینه که آدم چشم بصیرت داشته باشه زاویه مهماتو بزنه!"
یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک عراقی ها رو در آورده بود. با سلاح دوربیندار مخصوصش چند ده متری خط عراقیها کمین کرده بود و شده بود عذاب عراقیها ... چه می کرد.
بار اول بلند شد و فریاد زد: «ماجد کیه؟» یکی از عراقیها که اسمش ماجد بود سرش را از خاکریز آورد بالا و گفت: « منم!»
ترق!!
چند بار این کار را کرد تا اینکه به رگ غیرت یکی از عراقیها به نام جاسم برخورد. فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد: « حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت. اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد. با دلخوری از خاکریز سر خورد پایین. یک هو یک صدایی از قناسه چی ایرانی بلند شد: « کی با حسین کار داشت؟ » جاسم با خوشحالی، هول و ولاکنان رفت بالای خاکریز و گفت:« من !!»
ترق!!
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
اکثر عملیات ها به خاطر مسائل مختلفی از در اسفندماه انجام می شد.منطقه جنوب هم گاهی شب های بسیار سردی داشت.یه روز فرمانده گردانمون به بهانه دادن پتو همه بچه ها را جمع کرد.و با صدای بلند گفت :کی خسته است؟گفتیم دشمن.
صدا زد :کی ناراضیه؟بلند گفتیم دشمن
دوباره با صدای بلند صدا زد: کی سردشه؟ما هم با صدای بلند گفتیم دشمن

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------
ترب می خواهی
تعداد مجروحین بالا رفته بود.فرمانده از میان گرد و غبار انفجار ها دوید طرفم و گفت : " سریع بی سیم بزن عقب . بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد! " شستی گوشی رابی سیم را فشار دادم. به خاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواسته مان سر در نیاورندپشت بی سیم باید با کد حرف می زدیم. گفتم :" حیدر حیدر رشید " چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید . بعد صدای کسی آمد :
- رشید بگوشم.
- رشید جان حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!
-هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟
-شما کی هستی ؟ پس رشید کجاست ؟
- رشید چهار چرخش رفته هوا . من در خدمتم.
-اخوی مگه برگه کد نداری؟
- برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی می خوای؟
دبدم عجب گدفتاری شده ام. از یک طرف باید با رمز حرف می زدم از طرف دیگر با یک آدم شوت طرف شده بودم .
- رشید جان از همانها که چرخ دارند!
- چه می گویی ؟ درست حرف بزن ببینم چه می خواهی ؟
- بابا از همانها که سفیده.
- هه هه نکنه ترب می خوای.
- بی مزه! بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره.
- د ِ لا مصب زودتر بگو که آمبولانس می خوای!
کارد می زدند خونم در نمی آمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بی سیم گفتم.
(به نقل از کتاب رفاقت به سبک تانک نوشته داوود امیریان)
در حالي كه بعضي – به اشتباه – چنين مي پندارند كه انسان مؤمن بايد ضعيف ، لاغر و توسري خور باشد ، پيامبر بزرگ اسلام ( ص ) مي فرمايد :
اِنَّ اللهَ يُحِبُّ الرَّجُلَ الْقَوِيَّ (1)
خداوند متعال ، انسان قوي و نيرومند را دوست دارد .
اَلْمُؤْمِنُ الْقَوِيُّ خَيْرٌ مِنَ الْمُؤمِنِ الضَّعيفِ ( مُؤْمِنٍ ضَعيفٍ ) (2)
شخص با ايمان قوي و نيرومند از شخص با ايمان ضعيف بهتر و دوست داشتني تر است .
اسب ، اسب دواني و پرورش اسب در اسلام ، مورد توجه فراوان قرار گرفته است . در قرآن و احاديث ، اسب به صور مختلف و از جهات متعدد ، به ويژه از ديدگاه نظامي و رزمي ، مورد تمجيد و تقدير قرار گرفته است . خداوند متعال در قرآن به رزمندگان اسلام دستور مي دهد ، هميشه اسبان جنگي را آماده و مهيّا نگهدارند :
وَاَعِدُّوا لَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللهِ وَعَدُوَّكُمْ (1)
هر چه در توان داريد ، از نيرو و اسب هاي آماده بسيج كنيد ، تا با اين [ تداركات ] ، دشمن خدا و دشمن خودتان را بترسانيد .
همچنين ، اسب قاطر و الاغ را وسيله ي سواري و زينت مناسب معرفي مي كند :
وَ الخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَميرَ لِتَرْكَبُوها وَ زينَهً وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُونَ (2)
و اسبان و استران و خران را [ آفريد ] تا بر آن ها سوار شويد و [ براي شما ] تجملي [ باشد ] ، و آن چه را نمي دانيد مي آفريند . (3)
پيامبر ( ص ) حضرت سليمان را از علاقه مندان به اسب معرفي نموده و مي فرمايد : وي از اسبان قوي و چابك جنگي ، سان مي بيند و به آنان آن چنان علاقه مي ورزد كه دستور مي دهد آن ها را باز گردانند و با اين كه تاريكي شب همه جا را فرا گرفته و اسبان به خوبي قابل رؤيت نيستند ، با كشيدن دست به ساق ها و گردن هايشان ، آن ها را آزموده (4) و مورد نوازش قرار مي دهد .
اسلام براي شنا ، اهميت ويژه اي قائل بوده و براي تعليم و تعلّمش ، تأكيد فراواني نموده است .
اسلام ، شنا را به عنوان بهترين سرگرمي براي مردان معرفي مي كند .
رسول خدا ( ص ) فرمود :
خَيْرُ لَهْوِ الْمُؤمِنِ السَّباحَهُ (1)
بهترين سرگرمي براي مرد با ايمان ، شنا است .
اسلام ، شنا را از محدوده ي لهو و لعبي كه باطل بوده حرام است ، خارج مي داند .
و از همه مهم تر اين كه ، آموزش شنا به فرزند ( پسر ) را يكي از وظايف پدر دانسته و واجب مي داند :
رسول خدا ( ص ) فرمود :
حَقُّ الْوَلَدِ عَلي والِدِهِ اَنْ يُعَلِّمَهُ الْكِتابَهَ وَ السَّباحَهَ وَالرِّمايَهَ وََاْن لا يَرْزُقَهُ اِلاّ طَيّباً (2)
حق فرزند ( پسر ) بر عهده ي پدرش ، اين است كه به او آموزش دهد ، نوشتن ، شنا كردن و تيراندازي را ، و روزي او را تنها از راه حلال و پاكيزه تهيه نمايد .
شمشير و شمشيربازي ، در اسلام جايگاه و منزلت خاصي دارد كه بر كسي پوشيده نيست . بدون ترديد اگر شمشيرهاي نيرومند و خداجوي رزمندگاني همچون اميرالمؤمنين علي ( ع ) و حمزه سيدالشهدا ( ع ) نبود ، اسلام به خوبي پا نمي گرفت .
پيامبر گرامي اسلام ( ص ) ، جملات زيبايي در وصف شمشير دارند . ايشان بهشت و همه ي خوبي ها را در سايه ي شمشير مي بينند و مي فرمايند :
اَلجَنَّهُ تَحْتَ ظِلالِ السُّيُوفِ
بهشت زير سايه ي شمشيرها است .
َالْخَيْرُ كُلّهُ فِي السَّيُفِ وَ تَحْتْ ظِلِّ السَّيْفِ (1)
همه ي خوبي ها در شمشير و زير سايه ي شمشير است .
امام باقر ( ع ) نيز در پاسخ حكم كه مي پرسد : « آيا صاحب شمشير [ كه در روايات آمده ] تويي ؟ » مي فرمايد :
يا حَكَم ! ... كُلُّنا صاحِبُ السَّيْفِ وَ وارِثُ السَّيْفِ (2)
اي حكم ! ... همه ي ما صاحب شمشير و وارث شمشيريم .
اما صادق ( ع ) شمشير را يكي از مصاديق « قوّه » در تفسير آيه ي « وَاَعِدّوا لَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ » مي داند :
عَنْ اَبي عَبْدِالله ( ع ) في قَوْلِ اللهِ تَعالي « وَاَعِدّوا لَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّهٍ » قال :
سَيْفٌ و تُرْشٌ (3)
حضرت اباعبدالله : امام صادق ( ع ) درباره ي تفسير فرموده ي خداوند متعال : « آن چه قوّه و توان داريد ، براي [ مقابله با ] آن ها مهيا سازيد » فرمودند : [ منظور ] شمشير و سپر است . »
پيامبر گرامي اسلام ( ص ) ، ضمن ترغيب و تشويق مسلمانان به مبادرت به تيراندازي ، در اين باره مي فرمايد :
رَمْياً بَني اِسْماعيل ، فَاِنَّ اَباكُمْ كانَ رامياً (1)
اي فرزندان اسماعيل ! تيراندازي كنيد كه پدرتان تيرانداز بود .
اسلام ، آموزش تيراندازي را يكي از وظايف پدر نسبت به پسر مي داند . پيامبر اكرم ( ص ) در اين باره مي فرمايد :
حَقُّ الْوَلَدِ عَلي والِدِه اَنْ يُعَلِّمَهُ الْكِتابَهَ وَ السَّباحَهَ وَ الرِّمايَهَ وَ اَنْ لا يَرْزُقَهُ اِلاّ طَيّباً (2)
حق فرزند ( پسر ) بر عهده ي پدرش اين است كه به او آموزش دهد : نوشتن ، شنا كردن و تيراندازي را ، و روزي او را تنها از راه حلال و پاكيزه تهيه نمايد .
علمو ابنائكم السباحه و الرمي
به پسرانتان ، شنا كردن و تيراندازي را آموزش دهيد .
عَلِّمُوا اَبْنائَكُمُ السَّباحَهَ و الرَّمُيَ (3)
به پسرانتان ، شنا كردن و تيراندازي را آموزش دهيد .
عَلِّمُوا بَينكُمُ الرَّمْيَ فَاِنََّهُ نِكايَهُ الْعَدُوِّ (4)
تيراندازي را به پسرانتان آموزش دهيد ، زيرا موجب سرشكستگي دشمن است .
اسلام ، مهياسازي « قوّت » ، جهت مقابله با دشمن و ترسانيدن وي را لازم و واجب مي شمارد ؛ آن جا كه خداوند متعال در قرآن كريم مي فرمايد :
وَاَعِدُّوا لَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مَنْ قُوَّهً (5)
آن چه قوه و توان داريد ، براي ( مقابله با ) آن ها ( دشمنان ) آماده و مهيّا سازيد !
آن گاه ، پيامبر گرامي ( ص ) تيراندازي را به عنوان يكي از مصاديق بارز « قوّه » معرفي نموده و مي فرمايد :
اَلا اِنَّ الْقُوَّهَ الرَّمْيُ ، اِنَّ الْقُوَّهَ الرَّمْيُ (6)
آگاه باشيد ! « قوّه » همان تيراندازي است ، آگاه باشيد ! « قوّه » همان تيراندازي است .
كشتي گرفتن از نظر پيامبر گرامي اسلام ( ص ) ، بدون اشكال ، بلكه مطلوب بوده است . روزي آن حضرت ( ص ) از محلّي عبور مي فرمودند ، كه دو نفر در آن جا به كشتي گرفتن مشغول بودند . ايشان آن ها را از كشتي گرفتن منع نكرده و به واسطه ي اين كارشان ، مورد سرزنش و توبيخ قرار ندادند :
مَرَّ النَبِيٌّ بِرَجُلَيْنِ كانا يَتَصارَعانِ فَلَمْ يُنْكِرْ عَلَيْهِما (1)
پيامبر اكرم ( ص ) از كنار دو مردي كه با يكديگر كشتي مي گرفتند ، عبور نموده و آن ها را سرزنش نكردند .
در حقيقت ، آن حضرت ( ص ) با اين عمل خويش ، كار آن ها را تقرير و تأييد فرمودند .
و جالب اين كه در روايت وارد شده : شبي پيامبر گرامي اسلام ( ص ) ، به خانه ي فاطمه ي زهرا ( ع ) وارد شد . امام حسن و امام حسين ( ع ) نيز ، كه در سنين كودكي بودند ، به همراه ايشان بودند . آن حضرت خطاب به آن دو فرمودند : « بپاخيزيد و با يكديگر كشتي بگيريد » !
آن ها نيز برخاسته و به كشتي گرفتن پرداختند . زهرا ( ع ) براي انجام كارهاي منزل از اتاق خارج شد ؛ وقتي بازگشت ، با كمال تعجب مشاهده كرد كه پيامبر اكرم ( ص ) ، امام حسن ( ع ) را تشويق نموده و مي فرمايد : « حسن ! حسين را محكم بگير و به زمين بزن » ! با تعجب عرض كرد : « پدر جان ! اين بسيار عجيب است كه شما پسر بزرگ تر را تشويق مي كنيد تا پسر كوچك تر را شكست دهد ! »
پيامبر ( ص ) در پاسخ فرمودند : « دختر جان ! آيا تو راضي نمي شوي من بگويم : حسن ! حسين را به زمين بزن ، در حالي كه حبيب من « جبرئيل » مي گويد : اي حسين ! حسن را محكم گرفته و به زمين بزن ؟! » (2)

سجادههای هستی را شعلهور کنى
بیشک، ستون هفت فلک میشود اگر
دستی از آستین نیایش به در کنى
داوود، طفل مکتب آوای سبز توست
تا در گلوی مرثیهخوانش اثر کنى
برخیز ای پرستش توحید، عبد تو!
باید جهان بیخبری را خبر کنى
آنقدر خطبه خطبه، دعا در دعا شوى
آنقدر خون بباری و قرآن به سر کنى؛
تا خشتخشت ظلم و ستم را هر آینه
در کاخهای معرکه زیر و زبر کنى
سجاده را که پیرهن عصمتت شده
پرچم برای قصه این خیر و شر کنى
یعنی به رغم نعره مستانه ستم
گوش زمانه را ز مناجات کر کنى
... باید که روزگار بترسد ز کفر خویش
او را از آه نیمه شبت بر حذر کنى
ای وای بر زمانه «لبیک ناشناس»
سجاد اگر تو باشی و نفرین اگر کنى
دلم پیوسته، مستِ توست عباس!
نگاهم پایْبستِ توست عباس!
اگرچه، مَشکِ آب، از دستت افتاد
دو چشم من به دستِ توست عباس!
بگذار باز هم از تو بگویم:
پروانه عشق، بال و پَر میافکنْد
با زمزمهاش به دل، شرر میافکنْد
هنگام که بر خاکِ عطشناک افتاد
آهسته به خیمهها، نظر میافکنْد
نَه! بگذار تو را از اول بگویم. قول میدهم مانند بنیهاشم، دستافشان و پایکوبان به سراغت بیایم. اما باید دستم را بگیری. سالهاست دستهایم میلرزد؛ هرچند، نوشتارهایم به پشیزی نمیارزد! اضطرابهایم در تلفظ نامت، تمام میشوند.
برگهای دفترم عطر عود و گلاب میدهند... .
از کوچه تا خانه
«گلاب بیاورید، اسپند و عود...».
تا میروم دنبالِ گلاب، زنی دیگر فریاد برمیآوَرَد:
«امیرالمؤمنین علیهالسلام در مسجد است، یک نفر برود...».
از خانه بیرون میروم. میدوم... لبخند علی علیهالسلام ، دلم را آرامش میبخشد. مولا و لبخندی چنین فرحزا؟ آن هم بعد از رفتنِ زهرا؟! دوست دارم این همه اشتیاق را زودتر از همه به «امّالبنین» بگویم؛ به همه بنیهاشم و... اما هرچه میدوم، به گَردِ مولا هم نمیرسم! «یا اللّه» که میگوید، صدای صلواتِ زنها و... صحنِ کوچک خانه، پُر میشود از هیاهو و غوغا. چشمهای علی، عشق و اشتیاق را در قابِ نگاه امّ البنین مینشاند. و دستهایش ماه بنیهاشم را به آغوش میکشاند؛ تو را میگویم!
خداوند را فراوان میستاید. سپس در هلهله شادیِ پنهان و آشکارِ فرشتگان، آوای اذان و اقامه را، فقط برای تو میسراید. از خانه که بیرون میزنم، اهلِ مدینه هجوم میآورند برای دیدنِ ماه؛ همچون خیل فرشتگانِ آسمان، مثل خورشیدِ مهربان.
مرا به خانهات بِبَر
دستم را بگیر... همیشه در آغازِ از تو گفتن، به پایان میرسم. یا «باب الحوایج!» بگذار تو را آواز بخوانم:
«اَلسَّلامُ عَلَی العَبّاسِ بْنِ اَمیرالمُؤمِنین المَواسیِ اَخاهُ بِنَفْسِه...».
دستم را بگیر، و دانشم بیاموز؛ ای عین عدالت، تقوا، حکمت و معرفت!
دستم را بگیر، تا تو را آواز بخوانم:
«وَ اِنَّ لِلْعَبّاسِ عِنْدَاللّهِ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ مَنْزِلَهً یَغْبِطُهُ بِها جَمیعُ الشُّهَداءِ یَوْمَ القِیامَهِ».
و با تمامِ شهیدان، در حسرتِ رسیدن به مقامت بمانم. دستم را بگیر، تا تنها و تنها، ذرهای از مضامینِ آسمانی واپسین نگاهت را بسرایم؛ آنگاه که فریادِ «العطشِ» کودکان از خیمهها، چشمهایت را به آسمان، پیوند زد و حرفِ دلت بر زبان آمد:
ـ «خدای من! میروم؛ باز هم میروم، تا مَشکی آب بیاورم».
بهترین اعمال نزد خداوند حفظ زبان است.
بیشترین گناهان فرزندان آدم زبان اوست.
هرکه مردم از زبان او بترسند از اهل جهنم است.
هرکس زبان خویش را حفظ کند به همه قرآن و سخنان من عمل کرده است.
2- عیبجویی از دیگران
3- مسخره کردن
4- تهمت زدن
5- فاش کردن اسرار مردم
6- رنجاندن مومن
7- سرزنش بیجا
8- دروغ گفتن
9- وعده دروغ
10- قسم دروغ
11- شهادت ناحق
12- تحریف مسائل دینی
13- حکم ناحق
14- لعنت کردن مردم
15- طعنه زدن
16- دل شکستن
17- امر به منکر
18- نهی از معروف
19- بدخلقی
20- تصدیق کفر و شرک
21- غیبت کردن کردن
22- شایعه پراکنی
23- به نام بد صدا زدن
24- تملق و چاپلوسی
25- با مکرو حیله سخن گفتن
26- مزاح زیاد
27- زخم زبان زدن
28- آبرو ریزی
29- کبر در گفتار
30- ادای صدای کسی را درآوردن
31- بدعت در دین
32- اظهار بخل و حسد
33- بد زبانی در معاشرت
34- خشونت در گفتار
35- فحش و ناسزا گفتن
36- سخن چینی کردن
37- ناامید کردن
38- شوخی با نامحرم
39- ریا در گفتار
40- فریاد زدن بیجا
جناب شیخ بسیار مهربان، خوشرو، خوش اخلاق، متین و مؤدب بود. همیشه دو زانو می نشست، به پشتی تکیه نمیکرد، همیشه کمی دور از پشتی مینشست. ممکن نبود با کسی دست بدهد و دستش را زودتر از او بکشد. خیلی آرامش داشت. هنگام صحبت اغلب خندهرو بود. بهندرت عصبانی میشد. عصبانیت او وقتی بود که شیطان و نفس سراغ او میآمدند. در این هنگام سراسر وجودش را خشم فرا میگرفت و از خانه بیرون میرفت و آنگاه که خود را بر نفس چیره مییافت، آرام باز میگشت.
.jpg)
نكته قابل توجه اين بود كه او حتی در لباس پوشيدن هم قصد قربت داشت، تنها يك بار كه برای خوشايند ديگران عبا بر دوش گرفت، در عالم معنا او را مورد عتاب قرار دادند. جناب شيخ خود اين داستان را چنين تعريف میكند: « نفس اعجوبه است، شبی ديدم حجاب ( منظور حجاب نفس و تاریکی باطنی است ) دارم و طبق معمول نمیتوانم حضور پيدا كنم، ریشه یابی کردم با تقاضای عاجزانه متوجه شدم كه عصر روز گذشته كه يكی از اشراف تهران به ديدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت بخوانم، من برای خوشايند او هنگام نماز عبای خود را به دوش انداختم …»!

يكی خواند:
خوشتر از ايام عشق ايام نيست
صبح روز عاشقان را شام نيست
اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
دكتر حميد فرزام – يكی از شاگردان جناب شيخ – در توصيف تعبد ايشان میگويد: شيخ، شريعت و طريقت و حقيقت را با هم داشت، نه اين كه مانند درويشها پشت پا به شريعت زند. اولين حرف ايشان به بنده اين بود كه: « برو حساب خمست را بكن » مرا فرستاد نزد مرحوم آيت الله آقا شيخ احمد آشتيانی – رحمه الله عليه – در « گذرقلی » و گفت: « بايد بروی خدمت ايشان » و چه مردی بود! آيت حق بود و من از او چه فيوضاتی كسب كردم! و چه چيزها ديدم!… رفتم خدمت ايشان و حساب كلبه محقری كه داشتم كردم.

مسأله 1579: نماز جمعه در زمان غيبت امام معصوم(عليه السلام) واجب تخييرى است، يعنى مى توان آن را در روز جمعه به جاى نماز ظهر خواند و احتياط مستحب آن است كه اگر نماز جمعه را خواند نماز ظهر را نيز بعد از آن بخواند.
مسأله 1580: نماز جمعه دو ركعت است، مانند نماز صبح. و بنابر احتياط مستحب حمد و سوره را بلند بخواند. و مستحب مؤكَّد است در ركعت اوّل، سوره « جمعه » و در ركعت دوم، سوره «منافقين» خوانده شود. و در نماز جمعه دو قنوت مستحب است، يكى در ركعت اوّل پيش از ركوع و ديگرى در ركعت دوم بعد از ركوع. و نبايد در ركعت دوم پس از قنوت دوباره به ركوع رود. و اگر رفت نمازش باطل مى شود.
مسأله 1581: اگر در ركعتهاى نماز جمعه شك شود، نماز باطل است.
مسأله 1582: در نماز جمعه علاوه بر شرايط عمومى نماز، چند چيز لازم است، اوّل: با جماعت خوانده شود. دوم: امام و مأموم، حداقل هفت نفر مرد بالغ باشند. و بنابر احتياط واجب مسافرى كه نمازش شكسته است جزو آن هفت نفر نباشد. و اگر امام و مأموم، پنج نفر باشند نماز جمعه صحيح است ولى واجب نيست. سوم: پيش از نماز، امام جمعه دو خطبه بخواند به تفصيلى كه خواهد آمد. چهارم: بين دو محل اقامه نماز جمعه حدّاقل يك فرسخ شرعى فاصله باشد و فرسخ شرعى، تقريباً پنج كيلومتر و نيم مى باشد.
مسأله 1583: اگر مأمومين در اثناى خطبه، يا پيش از شروع در نماز متفرّق شدند و عده آنان از چهار نفر واجد شرايط كمتر شد، نماز جمعه صحيح نيست و بايد نماز ظهر خوانده شود و اگر پس از شروع نماز، نماز را برهم زدند و متفرّق شدند بنابر احتياط، امام جمعه، نماز جمعه را تمام كند و نماز ظهر را نيز بخواند.
مسأله 1584: هريك از دو خطبه، بنابر احتياط واجب، بايد مشتمل بر حمد و ثناى خدا، صلوات بر پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و آل پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، دعوت مردم به تقوى و پرهيزكارى و يك سوره كامل باشد. و بنابر احتياط بايد خطبه دوم مشتمل بر صلوات بر ائمّه اطهار(عليهم السلام) با ذكر نام آنان و استغفار براى مؤمنين نيز باشد.
مسأله 1585: بنابر احتياط واجب، حمد و ثناى خدا و صلوات بر پيامبر و آل پيامبر(عليهم السلام) به زبان عربى گفته شود، ولى دعوت به تقوى، موعظه، تذكرات و بيان مسائل اجتماعى و سياسى به زبان مستمعين اشكالى ندارد.
مسأله 1586: خطبه ها را بنابر احتياط واجب بايد، خود امام جمعه بخواند نه ديگرى و بايد امام، ايستاده خطبه بخواند و واجب است ميان دو خطبه با نشستن مختصرى فاصله شود و بايد خطبه ها بلند خوانده شود كه حدّاقل چهار نفر واجد شرايط بشنوند و شايسته است، طورى خوانده شود كه همه حاضرين بشنوند.
مسأله 1587: بنابر احتياط، بايد امام جمعه در حال خطبه، با وضو باشد.
مسأله 1588: مستحب است امام جمعه در حال خطبه، عمامه بر سر داشته باشد، بر عصا و يا سلاحى تكيه كند، در حال اذان روى منبر بنشيند و پيش از شروع خطبه به مُستمعين سلام كند و جواب سلام امام بر مستمعين واجب كفايى است.
مسأله 1589: بنابر احتياط واجب، حاضرين اگر در شرايطى هستند كه چنانچه گوش دهند خطبه ها را مى شنوند بايد گوش دهند، و صحبتى كه مانع از اين گوش دادن است نكنند و حتى نماز نافله نخوانند. و بنابر احتياط مستحب به طرف خطيب بنشينند و مانند حال نماز باشند، به راست و چپ نگاه نكنند و جابه جا نشوند، ولى پس از تمام شدن خطبه ها، تا اقامه نماز جمعه اين امور مانعى ندارد.
مسأله 1590: اگر مأمومين خطبه ها را گوش ندادند، يا در حال خطبه به راست و چپ نگاه كردند، يا جابه جا شدند و يا صحبت كردند بر خلاف احتياط عمل كرده اند، ولى نماز جمعه آنان صحيح است.
مسأله 1591: امام جمعه بايد بالغ، عاقل، مرد، شيعه دوازده امامى، حلال زاده، عادل و قادر به خواندن خطبه در حال قيام باشد. و بنابر احتياط واجب، بيمارى خوره و پيسى ظاهر نداشته باشد و حدّ شرعى نخورده باشد و همچنين بنابر احتياط واجب از طرف مجتهد واجد شرايط تعيين شده باشد.
مسأله 1592: نماز جمعه بر بچّه ها، ديوانه ها، پيران سالخورده، بيماران، نابينايان، مسافران، زنان، كسانى كه بيش از دو فرسخ از محل نماز جمعه دورند كسانى كه حضور آنان در نماز جمعه مشقّت و سختى دارد و همچنين در وقت باران، واجب نيست، هرچند اين قبيل افراد، اگر حاضر شدند نماز جمعه آنان صحيح است و به جاى نماز ظهر محسوب مى گردد، گرچه بنابر احتياط مستحب نماز ظهر را نيز بجا آورند.
مسأله 1593: وقت نماز جمعه، از اوّل ظهر است تا وقتى كه سايه شاخص به اندازه خود شاخص شود، بنابراين اوّل ظهر شرعى، بايد فوراً، اذان و سپس خطبه هاى جمعه شروع گردد. و خواندن آنها پيش از ظهر، خلاف احتياط است مگر اينكه بعد از داخل شدن وقت، مقدار واجب خطبه را تكرار كند.
مسأله 1594: اگر شك كند وقت نماز جمعه هنوز باقى است يا نه، بنابر احتياط واجب لازم است تحقيق كند و اگر در وسط نماز جمعه وقت آن بگذرد اگر يك ركعت از آن در وقت خوانده شده صحيح است وگرنه بنابر احتياط، نماز جمعه را تمام كند و نماز ظهر را نيز بخواند.
مسأله 1595: اگر نماز جمعه برپا شد، كسى كه خطبه ها را درك نكرده مى تواند در آن شركت نمايد، بلكه اگر كسى به ركوع ركعت دوم برسد كافى است و پس از سلام امام جمعه، ركعت دوم را خودش مى خواند و نماز جمعه او صحيح است.
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 216
بازدید هفته : 376
بازدید ماه : 503
بازدید کل : 53145
تعداد مطالب : 217
تعداد نظرات : 30
تعداد آنلاین : 1
دانشنامه عاشورا